کاکو شیرازی

شیراز بروایت کاکوشیرازی

کاکو شیرازی

شیراز بروایت کاکوشیرازی

رقیه(س)

دوباره کن ای امیر لشکر نگاه
به خون نشسته فرشته این سپاه

ببین که سرباز آخر تو به حالت احتضار است 
به راه تو چشم او چنان اکبر و عمو بی قرار است
بیا ! بیا بر سر شهیدی که زخم او بی شمار است

بیا که دیگر شب رهایی شده
دل پرستوی تو هوایی شده

بیا که شد بین گریه امشب شکسته راز گلویش
بهانه های دلش همه ، داغ خاطرات عمویش
بیا بخر پیش این همه چشم منتظر آبرویش

خودت بیا و سری به اینجا بزن 
که نیزه دار تو میگریزد ز من

ببین که جنگیده بهر تو ای پدر چه مردانه دختر
به اخم پر هیبت اباالفضل و استواری اکبر
ز صبر خود همچو زینب و با تحملی مثل مادر 


بیا بیا بابا !‌
بیا بابا !‌
بیا بابا منو ببر...

تو چه کرده ای

تو چه کرده ای که هنوز از پس از قرنها،نام تو در اهتزاز است و شرح خون تو،تفسیر آیه های نازل نشده خداوند است؟تو چه کرده ای که خروش عاشقانه عارفان از خیال نام تو جان می گیرد و فریاد بیداری بی قراران از طلب عشق تو آغاز می شود؟تو چه کرده ای که سودای سلام بر تو در قلب من غوغا می کند و دلم از تکرار نام تو شور مجنونی آن بالا می گیرد؟

تو چه کرده ای که پیشانی ها در سجاده نام تو به سجده می افتند و قلبها در قنوتهای عاشقانه شان،پیش تو می شکنند؟تو چه کرده ای که آبها سلام تو را سر می کشند و رودها روانی سرمستانه شان را قبله نام تو سیلان می کنند؟تو چه کرده ای که باران بر تو نمی بارد و در خویشتن خویش سوگوار قطره های اشک توست.باران از تو خجالت زده است که آن ظهر نبارید.قطره هایش،اشکهایش،حالا بر زمین تو سوگوارانه فرو می افتند و از شرم در خاک فرو می روند. تو چه کرده ای که هنوز من،وقتی برای تو می نویسم آن بغضهای پنهانم پیدا می شوند و آفتاب جمال تو را می بینم که با چشمهای شگرفت به زمین نور می پراکنی.تو چه کرده ای که آسمان هم نمی دانم تا کی غروبهاش را به یاد تو سرخ می آراید؟ای مسیح جاودانه من!بی تو بهار نمی آید و لاله داغدار نمی شود! و زمین حجم اندوه را تجربه نمی کند.من بی تو بهانه ندارم،یک حرف عاشقانه ندارم،ساده بگویم،حرفی برای گفتن ندارم!

هنوز بعد از ١٤٠٠ سال،حسین، نام تو که می آید،اشکها به یادت جاری می شود،کوچه های محله ما به یادت سیاهپوش شده است و هیئتهای زنجیرزنی شبها در خیابانهای جنوب شهر شیراز،به یادت حرکت می کنند و مداحان به یادت مداحی می کنند.